..بابابزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار می کنه که بذارید من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید؟می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده پنج تا دختر دارم پنج تا پسر...تو این سن...
سلام خانم گل
خوبی ایشالا؟
همین رو بگو.....مزاحم اونم چه مزاحمی :dبدون نقطه.
نه بابا یه 20 سالیه تو این تهرون گیر افتادم.حالا هم که داریم از آلودگی نابود میشیم.
آه که چقد دلم میخواد برم تو این دهاتهای کوهستانی زندگی کنم.
باباهیت هم که دیگه تبریز نمیره و تو اردبیل داره یخ میزنه :smile:
خودم یه...