اینکه نمی نویسم نه این است که نمی بینم ... مگر می توان حس نکرد گرمایی که تا مغز استخوان رفته و بهانه ایست برای بودن ... دیگر دارد کم کم باورم می شود رفتنت را و نبودنت را و نخواستنت را ... زندگی اجبار باور ناخواسته هاست ای خواستنی ترین خواسته ی من! ... منی که می میرم هر شب در تو و هیچ صبحی...