سلام..
اون که نوشتم تو مشاعره شعر بود اما یه تیکه کوچیکشو نوشتم..
اینم کاملش..
کاش آن آیینه ای بودم که به هر صبح تو را میدیدم
میکشیدم همه اندام تو را در..
سرو اندام تو با آنهمه پیچ،آنهمه تاب
آنگه از باغ تنت میچیدم
گل صد..ناب
حمیدمصدق
روزی ما دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای...
...و اي بهانه ي شیرین تر از شکرقندم
به عشقِ پاك کسی جز تو دل نمی بندم
به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هرلحظه اي که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مراکمک کن ازاین پس که گامهاي زمین
نمی برند و به مقصد نمی رسانندم
همیشه شعر سرودم براي مردم شهر...