کاش می شد قلب ما از ياس بود
تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاک و سبز و تاره بی ادعا
کاش می شد بهتر از الماس بود
کاش می شد يک قناری شدو رفت
روی گلبرگ دل مردم نشست
نرم خواند آوار سبز دوستی
کاش می شد در به روی کينه بست
کاش می شد قلب ما از ياس بود
تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاک و سبز و تاره بی ادعا
کاش می شد بهتر از الماس بود
کاش می شد يک قناری شدو رفت
روی گلبرگ دل مردم نشست
نرم خواند آوار سبز دوستی
کاش می شد در به روی کينه بست
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان دردل من ...
قلبشان منزل من…...
صافى آب مرا يادتو انداخت...رفيق...
تو دلت...
وقتی دریچه های غزل باز می شود
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
آتش زبانه می زند از جان واژه ها
یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود
حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار
وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود
دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو
پلکی بزن بخند که اعجاز می شود
می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق...
خدایاجزتو ندارم هیچ
چه کنم دست نیازم سرشارست ودست بندگیم تهیست
چه کنم شیطونی قلبم منو از بندگی دور میکنه
توبزرگی ومهربون دستم بگیر که عاشق گوشه ی چشمت.......
به دانشمندی ریاضیدان گفتند خوشبختی چیست؟ گُفت
حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است
هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه .
جواب بزرگتر میشه
حالافرض کُنید توقّع به صفر نزدیک بشه .
خوشبختی میره رو به بینهایت
دل پيش کسي باشد و وصلش نتواني
لعنت به من و زندگي و عشق و جواني
تا پيش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازيچه ي دنياي رواني
بايد چه کنم با غم و تنهايي و دوري
وقتي همه دادند به هم دست تباني
در چشم همه روي لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضي سرطاني
آيا شده از...
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم،
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد براهی که...