نتایح جستجو

  1. baroonearamesh

    دست‌نوشته‌ها

    دوباره 17 .. باز هم شنبه .... تکرار بدترین لحظه ها با همان تاریخ بعد 5 سال .... چقدر این روزها دلتنگت هستم .... چقدر دلم برای همه چیز تنگ شده ... تویی که بودی .. نگاه مهربانت ... خنده های قشنگت ... ارامش وجودت .... وای که الان چقدر تنهام ... کاش رفتنی نبود ... اگر بودی...
  2. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  3. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  4. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    عشـــــــــق بـــــی پــایــان عشـــــــــق بـــــی پــایــان پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا...
  5. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    امام زین العابدین و مرد دلقك امام زین العابدین و مرد دلقك در مدینه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت : من تاكنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم . روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مباركش برداشت و فرار كرد! امام...
  6. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد. - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ -...
  7. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شیطان مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین...
  8. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دهقان و ارباب دهقان و ارباب دهقان و ارباب دهقان پیر با ناله می‌‌گفت: ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی‌‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند! ارباب پرخاش کرد که: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی...
  9. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دلم برای همه تنگ شده ..... برای شباییی که جمع می شدیم و قصه می گفتیم .... امیدوارم هر جا هستید سلامت و شاداب و سرشار از خوشبختی باشین...:gol: امشب باز هوس کردم قصه بگم .... انشالله بعدا میاین و میخونید ... دوست گل های من ... خیلی التماس دعا ...:gol:
  10. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  11. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  12. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  13. baroonearamesh

    سلام گلم ... خوبی ؟ لطف داری عزیز دلم ... التماس دعا دارم ازت

    سلام گلم ... خوبی ؟ لطف داری عزیز دلم ... التماس دعا دارم ازت
  14. baroonearamesh

    الشب بخیر ... التماس دعا ...

    الشب بخیر ... التماس دعا ...
  15. baroonearamesh

    النفسی می اید ..... انتما کیف حالک ...

    النفسی می اید ..... انتما کیف حالک ...
  16. baroonearamesh

    اجرکم عند الله ...:gol:

    اجرکم عند الله ...:gol:
  17. baroonearamesh

    سلام داداشی .. خوبی ؟:gol: ممنون که اطلاع دادی ..

    سلام داداشی .. خوبی ؟:gol: ممنون که اطلاع دادی ..
  18. baroonearamesh

    سلام داداشی .. ممنون که به یادم هستی .. خوشا به سعادتت . خوش به حالت ...میدونم لیاقت داشتی...

    سلام داداشی .. ممنون که به یادم هستی .. خوشا به سعادتت . خوش به حالت ...میدونم لیاقت داشتی و اقا طلبیدتت ... انجا که رفتی اگه لایق دونستی خیلی دعام کن ... این روز ها بدجور محتاجم مثل همیشه ... ممنونم ...:gol:
بالا