نتایح جستجو

  1. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    :whistle::whistle::whistle::whistle::whistle:
  2. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    این داداشای خوافالوی من کجا هستن:D
  3. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام سکرت -ملودی شما هم خوبین....چه جالب همش دختر اینجاست:D
  4. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام ابجی ارامش خوفی...می دونم عزیز همیشه ذکر خیرم می کنی :w23::w27::w34::w40::w42::w14:
  5. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام کسی خونه هستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت:)
  6. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    یا علی دست خدا می سپارمتون.... همتون خوابای لواشکی ببینید بای
  7. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ایییییییییول داداش اینکه دیگه اخرشه....داداش اینجوری دیگه پودر هم نمیشن ذغال می شن برا قلیون کشیدن خوبه:D:D
  8. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دوستان با اجازه من بلم لالا امشب کسی از داستان استقبال نکرد:cry::(
  9. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    در مطب دكتر در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.» دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا...
  10. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام دادش این خوبه:D
  11. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    درويشی قصه زير را تعريف می کرد: يکی بود يکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کيفيت فراگير نرسيده بود و استـقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد...
  12. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    تازه داداش حمید اینکه چیزی نیست ببین نه اینکه ابجی آرامش از این چلسمه ها خوشش میاد من با طمع های مختلف براش خریدم...بیا اجی همش مال خوته لوپ لوپه گلابی لوپ لوپه کور کننده لوپ لوپه منور لوپ لوپه فسفرس آتشزا
  13. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    2مرد و يك زن به ريسمانی كه از يك هليكوپتر آويزان بود چنگ زده بودند. خلبان اطلاع داد كه وزن هليكوپتر سنگين است و بايد يكی از آنها فداكاری كند و برای نجات جان بقيه، ريسمان را رها كند. همگی آنها به هم نگاه كردند و به دنبال فرد فداكاری می گذشتند. ناگهان زنی كه در بين آنها بود شروع به سخن گفتن كرد...
  14. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آيا شما غير قابل شكست هستيد؟ ترجمه داستاني از Christian Godefroy : دوستم هانس زيمر حادثه شديدي با موتور سيكلت داشت و دست چپش از كار افتاد."خوشبختانه من راست دستم" او اين را در حالي گفت كه داشت با مهارت برايم يك فنجان چاي مي ريخت. "چيزهايي كه مي توانم با يك دست انجام دهم شگفت آور است." با وجود...
  15. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    هفت خويشتن در آرام ترين ساعات شب ، هنگامي كه در عالم خواب و بيداري بودم ، هفت خويشتن من دور هم نشستند و نجوا كنان چنين گفتند : خويشتن اول : من در تمام اين سالها در تن اين ديوانه بوده ام ، و كاري نداشتم جز اينكه روز دردش را تازه كنم و شب اندوهش را بر گردانم . من ديگر تاب تحمل اين وضع را ندارم...
  16. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ها چیه آرامش تو این چند روز که نبودم حتما" داداشاما اذیت کردی:cry::( عیبی نداره بیا ببین برا اجیم چی خریدم شب که خوابیدی باهاش بازی کن فقط کافیه ابجی ان چیزه هست که بهش چسبیده بهش میگن ضامن وقتی بیاد ما افتادی بکشش یه حالی میده میری عالم معنا :w15::w15::w15::w25::w25::w25:
  17. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    يك دكتر روانشناسي بود كه هر كس مشكلات روحي و رواني داشت به مطب ايشان مراجعه مي كرد و ايشان با تبحر خاصي بيماران را مداوا مي كرد و آوازه اش در همه شهر پيچيده بود. يك روز يك بيماري به مطب اين دكتر آمد كه از نظر روحي به شدت دچار مشكل بود. دكتر بعد از كمي صحبت به ايشان گفت در همين خياباني كه مطب من...
  18. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت...
  19. jentleman_arch

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟ آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي و درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتري چيزي نگفت و از مغازه...
بالا