نتایح جستجو

  1. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  2. baroonearamesh

    [IMG] [IMG][IMG][IMG] [IMG]

    [IMG] [IMG][IMG][IMG] [IMG]
  3. baroonearamesh

    کفشهایتان رو به نمایش بگذارید + وسایل و لوازم شخصیتون

    سلام ... جالب بود ... ممنون آقای حقیقت بابت دعوتت ...:gol: خب من کفش اسپورت نمی پوشم اصلا ... :redface:
  4. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  5. baroonearamesh

    [IMG]

    [IMG]
  6. baroonearamesh

    حلالمان کنید

    شما پیرجوی عزیز و سایر مدیران همیشه خو ب بودید ...و هستید شما و کاربران اگه بدی دیدن حلال کنید ... پیشاپیش سال خوبی داشته باشین .. چون شاید نباشم ... التماس دعا ..:gol:
  7. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شب خیلی خوبی بود ...... گرچه کسی پذیرایی نکرد .. من از همگی عذر میخوام ... فانوس تنهایی قول میده که در دیدار بعدی حتما وسایل پذیرایی آماده کنه ..:D دوستای گلم یک شنبه شب اگه تونستین بازم بیاین آخره ساله .. جمع باشیم .. با انواع اطعمه و اشربه حلال در خدمتیم ..:gol...
  8. baroonearamesh

    چی شده بابایییییی ... داری میرییییییی خوش به حالت ... دعا یادت نره ها .. نوت منتظره...

    چی شده بابایییییی ... داری میرییییییی خوش به حالت ... دعا یادت نره ها .. نوت منتظره ..:gol:
  9. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شبت نقره ای .. مشکوک میزنیا داداش کوچیکه ..:D:gol:
  10. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدا با من است، که فرشته ها برایم دعا میکنند، که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد. یادم باشد که قاصدکی در راه است، که بهار نزدیک است، که فردا منتظرم می ماند، که من راه رفتن می دانم و دویدن، و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد. اگر روزی دلم گرفت یادم باشد...
  11. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام...
  12. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام عزیزم ... خوش اومدی ...:gol: ایشالله زودی برق بیاد و بیادش ...
  13. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    وایییی شرمنده گلم ... من سرعتم یکم کمه ...:( سلام عزیزم ... خوبی ؟:gol: شما ببخش ...:gol:
  14. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی، و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.
  15. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    چای که ندادی آقا مقصود .. یادت باشه ..:razz: ولی داستان میگم براتون ... « يك پيرمرد بازنشسته، خانه جديدي در نزديكي يك دبيرستان خريد. يكي دو هفته اول همه چيز به خوبي و در آرامش پيش ميرفت تا اين كه مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلي كلاس‌ها سه تا پسر بچه در خيابان راه...
  16. baroonearamesh

    [IMG][IMG]

    [IMG][IMG]
  17. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام به همه دوستایی که اومدن و من اگه از قلم می اندازم ببخشن به بزرگیشون .. راسل جون ...:gol: رها خانوم...:gol: کاغذ رنگی عزیز ..:gol: هجرت عزیز ..:gol: داداش بزرگه ..:gol: آقا ساسان...:gol:
  18. baroonearamesh

    سلاممم آقا ساسان .. چه عجب .. خوبی ؟

    سلاممم آقا ساسان .. چه عجب .. خوبی ؟
  19. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    حالا مقصود جان .. داداش بدو .. حرف زدم گلوم خشکید ... یه چایی بده به این اجیت ... لطفا با کیک .. ممنون میشم .. بدو برات داستان دارم کلییی ...:gol:
  20. baroonearamesh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مقصود جان ... نمدونم چی شده ... اما ببین .. همه یه وقتاییی حس می کنیم ته کشیدیم ... مثل ساعت شنی داریم تموم میشیم و انگیزه ای نداریم ... شاید به خاطر فشار همین زندگی باشه ... و اینکه یادمون میره خدایی هست در همین نزدیکی ... خودمم اینجوری میشم ... ولی اگه یه کوچولو دقت کنیم...
بالا