خانه مان را تکانده ام...
شیشه ها را ها کرده ام...
با یک جاروی دسته چوبی به جان اتاق کوچکمان افتاده ام...
و تو!
قالیچه های کوچکمان را شسته ای...
حیاط نه چندان ریز ودرشتمان را خودت آب وجارو کردی...
به آلونک باصفای مرغ وخروس هایمان هم دستی کشیدی...
و حوض آبی وسط حیاط!
چه قدر خندیدیم...با هم!
آب...