زن که باشي دلهره هاي غريبي داري !
از کوچه هاي بلند؛
از غروب هاي خلوت؛
از خیابان هاي بدون رهگذر
مي ترسي ...
از صداي موتور سیکلت ها؛
و دوچرخه هايي که بي هدف در کوچه پس کوچه ها ميچرخند؛
و شادي شان ديدن وحشت توست؛
مي ترسي ...
از بوق ماشين هايي که ظهرهاي داغ تابستان؛
جلوي پايت...