بلور يخ زير پا مي شکند
آسمان رنگ به رخسار ندارد
چرا عذابم مي دهي ؟
چه کرده ام با تو ، نمي دانم
مرا بکش اگر مي خواهي
اما ستيزه جويي نکن
از من فرزندي نمي خواهي
و شعري نيز ..
آن گونه کن که مي خواهي
من بر سر سوگند خود هستم
زندگيم براي توست اما اين اندوه
با من تا گور خواهد بود ..
{ آنا آخماتووا }