یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر می برد
بدین دست و پای از کجا می خورد
درین بود درویش شوریده رنگ
که شیری درآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روبه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزیش داد
یقین مرد...