آنچنان
پراکندۀ این و آن بود
که نمی دیدی
با هر قدمت
تکّه ای از من
زیر ِ عبورت
می شکست....!!!!
غروری....
قلبی....
صدایی....
و خِرَدی،
که آسان
خُـ ر د شد....
و من این بین
تنها....
نگرانِ آن بودم؛
که پایت
نخراشد!!!!!
.............
به این نتیجه رسیده ام که تو در قلبم جایی نداشتی!
بلکه قلمرو...