اَبرَک آسودهای بالای کوه
زنبقی در باد
و برفِ بازماندهی دی.
گیلاسها، شکوفهها، غزاله، غفلت
تابستانِ تمامِ اَفراها
و تو که ناگهان
مرا به نامِ کوچک خودم میخوانی.
نارنجها، هلو، روشناییِ راه
جلوبارهی بالای شیب
نامها، رخسارها، ادامه، آوازها
و من که خیلی دیر
نامِ کوچک تو را در همین ترانه تکرار...