نتایح جستجو

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟؟؟ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟؟؟:surprised:

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند

دیوانه را به مهر و محبت دوا کنند ما را محبت است که دیوانه می کند!

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری تو به دست خویش فرما اگرم کنی عذابی

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند من همینم که نمودم دگر ایشان دانند

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کس هیچ ندید

تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت نابودی من سهل و آسان می رسد من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام مرگ ویرانگر شتابان می رسد..... پس چرا عاشق نباشم؟؟؟

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

با تو حکایتی دگر این دل ما بسر کند شب سیاه قصه را هوای تو بدر کند

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد رقیب شهر و رفیق سفر نکرد

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

ای آنکه نتیجه چهار و هفتی از هفت و چهار دایما در تفتی

ای آنکه نتیجه چهار و هفتی از

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور نکن که دست ز دامن بر آورم