شعر سفر
همه شب با دلم کسی می گفت
((سخت آشفته ای زدیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود می رود نگهدارش))
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم میریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و میگفتم
((هر...