[IMG]
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
[IMG]
[IMG]
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
[IMG]
[IMG]
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
[IMG]
[IMG]
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
[IMG]
آغاز فصل حساسیت، عطسه، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق، آنفولانزا، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود، فکر، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک !
[IMG]
قطار می رود….تو می روی….. تمام ایستگاه می رود…………
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند
طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت
باید یکنفر طناب را رها میکرد وگرنه همه سقوط میکردند
زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم
کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم... من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم
در این...
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند
طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت
باید یکنفر طناب را رها میکرد وگرنه همه سقوط میکردند
زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم
کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم... من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم...
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند
طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت
باید یکنفر طناب را رها میکرد وگرنه همه سقوط میکردند
زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم
کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم... من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم...