کوک کن ساعت خویش اعتباری به خروس سحری نیست دگر
دیر خابیده وبرخاستنش دشوار است
کوک کن ساعت خویش که موذن شب پیش دسته گل داده به اب و در اغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعت خویش
میدویی برسی به خورشید اما اون غروب میکنه و فردا از پشت در میاد وتورو دور میزنه در واقع خورشید همون خورشیده ولی تو یک روز پیرتر یه گام به مرگ نزدیکتر و
برمیگردی میبینی 10 سالو پشت سر گذاشتی و هرگز صدای صوت اغازو نشنیدی