((داستانهاي منو آقاي سجادي))....زنگ تفريح هيچ وقت بيرون نميرفتم تو پيش دانشگاهي ....مگه كه ميخواستم آتيش بسوزونم.....خلاصه يه بار كه خودم تنها بودم تو كلاس داشتم آواز ميخوندم......با صداي بلند.....يه جا گفتم:سجادي دوست دارم ناز نگاتو قربون...سجادي دوست دارم سر كچلتو قربون...يه جا ديدم پس گردنم...