دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و رخشندگی است
چقدر خوب میشد..
تو اوجِ لحظه ی دلتنگی..
که زانو تو بغل کردی و تکیه زدی به دیوار..
می اومد بالا سرت..
سایه ش رو تنت نقش می بست..
همون که دلیل ِ دلتنگیت ِ