عشق مادرونه
عشق مادرونه
عشق مادرونه
دوستا ن عزیز این داستان دیروز از یه دوستی تو یه جا برام تعریف کرد
منم برای شما نوشتم
مادر من فقط يك چشم داشت.من از اون متنفر بودم. . .
اون هميشه مايه خجالت من بود.
اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا
مي پخت.
يك روز اومده...