نتایح جستجو

آدم ها که عوض می شوند از "سلام" و "شب بخیر" گفتنِ شان می شود این را فهمید. از حرف ...ها و نگاه ها..... از گودال های عمیقی که بینِ تو و خودشان می کَنَند و تویَش را پُر از دلیل می کُنند. از بعضی کلمه ها بیشتر استفاده می کُنند و بعضی ها را بی خیالَش می شوند. .یک گودال هم توی قلبِ تو می کَنَند که...

چشم های تو ادامه ی تمام شعر هایی است که سروده نشده اند...

سرِ راهت که می روی مرا هم جمع کن بگذار پشتِ در شکسته ام...!

تـــــو حــضـــورت مــيـــانِ فــاصــلـــههـاسـت، فــاصـــلــــههــای بــیــن ِ هــر بُــغــضـــم و حــضـــورت چـــقــــــــدر کوتاه اســــت، بـيـن ِ اين بُـغـض و بُـغـض ِ بعد از بُـغـض حسن غلامعلی فر

نشسته‌ای توویِ سینه‌اَ‌م مثلِ تیرِ چندپَر! نه می‌شود دَرَت آورد نه گذاشت که بمانی

چهار فصل را گشتم , تکاندم لا به لای این همه , یک " جفت " انتظار , دست نخورده ... قدیمی ... هنوز " این پا و آن پا " می کند !

وقتي نيستي كه هيچ وقتي هستي دو وقت دلم مي گيرد يكي وقتي با "بله" جواب مي دهي يكي وقتي "شما" صدايم مي كني چگونه صدايت كنم كه با "جانم" جواب دهي؟ ...و "تو" صدايم كني؟ مي گويي:خودت هم هميشه "شما" صدا مي زني مرا!! مي گويم : وقتي مي گويم "شما" منظورم تويي و تمام خوبي هايت من كه غير از تو خوبي ندارم...

مجهول مانده است درمن هزار سوال ِ بی جواب از باد از باران از آب ...از آتش از سیبی که تبعیدیِ زمین ام کرد.. از تو که بی گفت و گو تنها مخاطب چشمانم شدی *عليرضا باقی

قرار ما اولین پنج شنبه ای که نیستم؛ نه گل نه خیرات نه گلاب...؛ ... تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی

من خوشبختم نفس میکشم راه میروم سیب میخورم دوست دارمت من بسیار خوشبختم

اینجا که تو نیستی، هیچ چیز است اگر چیزی باشد، هوا نیست اگر هوا باشد، نفس نیست اگر نفس باشد، امید نیست اگر امید باشد، رسیدن نیست ...اگر رسیدنی باشد، لذت نیست اگر لذتی باشد، دل خوش نیست اگر دل خوش باشد، نه اصلا اینجا که تو نیستی، هیچ چیز است دلنوشته و ارسال : مهدی درفشی

تمامِ زنده‌گی‌ام را اگر تاخت بزنم با چشم‌هات باز هم بدهکار تو اَم (رضا کاظمی)

کسی که نشسته است...همیشه خسته نیست...شاید جایی برای رفتن نداشته باشد...کسی که نشسته است...شاید خسته باشد...شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد...کسی که نشسته است...حتما گم کرده ای دارد...

مسواکت را برداشتی...حوله و لباسهایت را...همه را برداشتی جز من...چمدانت را بستی...دستگیره در را مشت کردی...و پرسیدی...چیزی جا نگذاشته ام...چرا...غم رفتنت را جا گذاشته ای...

من آن پیرمرد خمیده پشتم که هر شب جمعه راهی دراز را می آید تا فانوسی بر کند دخیلهای فراموش شده را. ... توآن امام زاده مغروری که یک هفته انتظار را پایان نمی دهی به اجابتی

آقـای ِ شهـردار! بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ... ایـن پیـاده رو هـا ... میـدان هـا ... رنـگ و روی ِ دیـوار هـا ... /خـاطراتـم/ دارنـد از بیـن می رونـد!

فعل لازم يا متعدي چقدر دروغ نوشتند توي كتابهاي فارسي مان ... "رفت " كه لازم نبود

فعل لازم يا متعدي چقدر دروغ نوشتند توي كتابهاي فارسي مان ... "رفت " كه لازم نبود

پا می رفت می رفت ...... می رفت… غافل از دلی که جا مانده بود!

بچه ها من عکس برای total count میخوام؟؟؟؟