در فراسوی زمان کی می آیی باز
کی می آیی و قفل از این زندان بر می کنی
من پرنده ای در قفس هستم
برای زنده بودم تاکنون زیسته ام
گر زباران نشانی داری
یا زشبنم خبری داری تو
من به امید قطراتش هستم
در این ظلمت سرا عشق من
در پس دیوار بلند زندان
با گلی یاس مرا می خواند
تا بسویش پر بگیرم مرا بال بده
...