شب هم آهنگی
لبها می لرزند.
شب می تپد.
جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانه ات را می فشارم ،
و باد شقایق دور دست را پرپر می کند.
به سقف جنگل می نگری:
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند.
بی اشک ،
چشمان تو نا تمام است،
و نمناکی جنگل نارساست.
دستانت را می گشایی ،...