راستی بابایی ،دیروز که با مهناز از دانشگاه بر می گشتیم یه بچه دیدیم تپل و خوشگل...
بوریش عین تو بود!!!
تو دلم خدا رو شکر کردم که تو نیستی وگرنه تا حالا بچه رو بلال کرده بودی و خورده بودیش......
باشه بابایی......حالا من شدم مارمولک؟؟؟
شنبه که میای دانشگاه ... سر کلاس مدار که میای....
یه مارمولکی نشونت بدم که حال کنی:neutral:
تازه من به بابا مهردادم رفتم:biggrin: