نتایح جستجو

  1. I

    جویندگان شادی در مجری آتش فشان ها

    جویندگان شادی در مجری آتش فشان ها
  2. I

    با بامدادِ شاعر، احمد شاملو

    من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سُرخ: احساس می‌کنم در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای چندین هزار چشمه‌ی خورشید در دلم می‌جوشد از یقین؛ احساس می‌کنم در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس چندین...
  3. I

    پلیسه جلو یه ماشینرو میگیره میگه چون شما امروز اولین نفری هستین که کمربندتونو بستین 58 هزار تومن...

    پلیسه جلو یه ماشینرو میگیره میگه چون شما امروز اولین نفری هستین که کمربندتونو بستین 58 هزار تومن هدیه بهتون تعلق میگیره.. میخواین باهاش چی کار کنین؟ میگه میرم باهاش گواهینامه میگیرم زنش سریع میگه جناب سروان این وقتی اکس میزنه چرت و پرت زیاد میگه بچش از پشت میگه بابا چقدر بهت گفتم با ماشین دزدی...
  4. I

    به نظر تو این یه مساله سطحیه؟

    به نظر تو این یه مساله سطحیه؟
  5. I

    قدم هایی که پس از ترسیدن برداشته می شوند گامهای شجاعت نام دارند

    قدم هایی که پس از ترسیدن برداشته می شوند گامهای شجاعت نام دارند
  6. I

    بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آب های راکد و حفره های خالی از یاد می...

    بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آب های راکد و حفره های خالی از یاد می بردو ابلهانه می پنداردکه حق زیستن دارد بر او ببخشاییدبر خشم بی تفاوت یک تصویرکه آرزوی دوردست تحرک در دیدگان کاغذیش آب میشود بر او ببخشاییدبر او که در سراسر تابوتشجریان سرخ ماه گذر دارد و عطر های منقلب...
  7. I

    ببخشید من هیچی نمیدونم..

    ببخشید من هیچی نمیدونم..
  8. I

    در شامگاهی مه گرفته میان خالی بینهایت خاک و سرما پی بردم تمام زندگی ام در برزخی خواهد گذشت که...

    در شامگاهی مه گرفته میان خالی بینهایت خاک و سرما پی بردم تمام زندگی ام در برزخی خواهد گذشت که راه فراری ازش ندارم
  9. I

    من شش ماهه که زندگیم دچار تغییراتی شده.. روز اول زمستون روز پایان دنیا من به بیابون دورافتاده ای...

    من شش ماهه که زندگیم دچار تغییراتی شده.. روز اول زمستون روز پایان دنیا من به بیابون دورافتاده ای تبعید شده بودم.. دو ماه سرد و طاقت فرسا رو اونجا سپری کردم.. عاشق دیوارای دودزده و مردم شهرم شده بودم.. برای دیدن دوباره ی دیوارای اتاققم و اشیای داخل اون و مخصوصا پنجره ای که اجازه ی نزدیک شده بهش...
  10. I

    و اون روز فهمیدم هیچ وقت متعلق به اینجا نبودم

    و اون روز فهمیدم هیچ وقت متعلق به اینجا نبودم
  11. I

    دییروز فردای روزی بود که بعد از دو ماه برگشته بودم خونمون

    دییروز فردای روزی بود که بعد از دو ماه برگشته بودم خونمون
  12. I

    قلب انسان اینطوری میزند

    :heart: لاو
  13. I

    گفتگوهای تنهایی

    از مجموعه چشم چپ سگ حسین پناهی فکر میکنم دفتر پنجم انتشارات دارینوش حسین پناهی همه حرفاش خیلی زیبا بود
  14. I

    گفتگوهای تنهایی

    ای همه ی دل های پاکی که در روشنی به دنبال حقیقتید!حقیقت اینجاست! در تاریکی!در تاریکی های بی شمار جستجوهامان!در نمی دانم ها...سبک بال از هر می دانم حقیری که بار دلم شده بود,حالا دیگر هیچ نمی دانستم!نقطه ی ذوبم کجاست؟در کدام تقاطع؟نمی دانستمو چه لذت بخش است اعتراف صادقانه ی نمی دانم!عروسم می شوی؟
  15. I

    آه ای صدای زندانی آیا شکوه یاس تو هرگز از هیچ سوی این شب منفور نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

    آه ای صدای زندانی آیا شکوه یاس تو هرگز از هیچ سوی این شب منفور نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
  16. I

    ویلون و سیلون.. ازین شهر به اون شهر.. ازین غربت به اون غربت.. ازین سوراخ به اون سوراخ..

    ویلون و سیلون.. ازین شهر به اون شهر.. ازین غربت به اون غربت.. ازین سوراخ به اون سوراخ..
بالا