تنیده یاد تو در تار و پودم
بود لبریز از عشقت وجودم
تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو بود و نبودم
به هر مجلس به هر زندان، به هر شادی به هر ماتم
به هر حالت که بودم با تو بودم
شب به گلستان تنها
منتظرت بودم
باده نا کامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم...
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
می خواهم
عشقت
در دل بمیرد
می خواهم تا دیگر
در سر
یادت
پایان گیرد
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
هر عشقی
می میرد
خاموشی
می گیرد
عشق تو
نمی میرد
باور کن...
من فکر میکنم،هرگز نبوده قلب من،این گونه گرم و سرخ
احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم،می جوشد از یقین
احساس میکنم در هر گوشه و کنار این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل...