سيل اشكم راه بينائي گرفت
بند بندم عطر زهرائي گرفت
عشق را از فاطمه آموختم
چشم بر دست كبودش دوختم
دست او صدها گره وا مي كند
دست او والله غوغا مي كند
دست او مشكل گشاي عالم است
روي آن جاي لبان خاتم است
دست او دنياي احسان و صفاست
دست او مشكل گشاي مرتضي است
حيف شد آن دست را دشمن شكست...