قبول کن دلبرکم
یاد او که بیاید در ذهنت من تمامی آغوش گرفتن های تو را او فرض میکنم
حتی اگر تو هم دیگر بوی او را ندهی
حالا تو بگو من چطور میتوانم به قلبم بگویم درد نگیرد؟
آنگاه که به تو می نگرم
گویی مردمکانم را
به تماشای ناب ترین تصویر خلقت می نشانم
با من از گذشته بگو
از فنجان های قهوه ای که …
بوی سیگار می داد
و لذت هم آغوشی…