منم یاد خاطراتم افتادم
مدرسمون جفت خونمون بود
اوضاعی بود
من هر روز یه وسیله یادم میرفت بیارم
زنگ تفریح ها جیم میشدم میرفتم خونه میاوردم!!!
این نزدیکی خونه به مدرسه درسته مزیت داشت اما عیبی هم داشت
قصه ازین قرار بود
که همیشه خدا اتاقم نامرتب بود
مامانم همیشه میترسوندم و میگفت
بذار فردا که...