نتایح جستجو

  1. elhamanwar

    fiction and short story

    GIFTS FOR MOTHER Four brothers left home for college, and they became successful doctors and lawyers and prospered. Some years later, they chatted after having dinner together. They discussed the gifts that they were able to give to their elderly mother, who lived far away in another city. The...
  2. elhamanwar

    fiction and short story

    خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود.. As she would need to wait many hours, she decided to buy a book to spend her time. She also bought a packet of cookies. باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده...
  3. elhamanwar

    fiction and short story

    Harry did not stop his car at some traffic-lights when they were red, and he hit another car. Harry jumped out and went to it. There was an old man in the car. He was very frightened and said to Harry, 'What are you doing? You nearly killed me!' 'Yes,' Harry answered, 'I'm very sorry.' He...
  4. elhamanwar

    fiction and short story

    A man with a gun goes into a bank and demands their money. مردي با اسلحه وارد يك بانك شد و تقاضاي پول كرد. Once he is given the money, he turns to a customer and asks, 'Did you see me rob this bank?' وقتي پول ها را دريافت كرد رو به يكي از مشتريان بانك كرد و پرسيد : آيا شما ديديد كه من از اين...
  5. elhamanwar

    fiction and short story

    I was walking down the street when I was accosted by a particularly dirty and shabby-looking homeless woman who asked me for a couple of dollars for dinner. در حال قدم زدن در خیابان بودم که با خانمی نسبتا کثیف و کهنه پوشی که شبیه زنان بی خانه بود روبرو شدم که از من 2 دلار برای تهیه ناهار درخواست...
  6. elhamanwar

    fiction and short story

    The Peacock and the Tortoise ONCE upon a time a peacock and a tortoise became great friends. The peacock lived on a tree by the banks of the stream in which the tortoise had his home. Everyday, after he had a drink of water, the peacock will dance near the stream to the amusement of his tortoise...
  7. elhamanwar

    fiction and short story

    A little girl asked her father "How did the human race appear?" دختر کوچولویی از پدرش سوال کرد"چطور نژاد انسانها بوجود آمد؟" The Father answered "God made Adam and Eve; they had children; and so all mankind was made" پدر جواب داد"خدا آدم و حوا را خلق کرد, آنها بچه آوردند سپس همه نوع بشر بوجود...
  8. elhamanwar

    fiction and short story

    Miss Green had a heavy cupboard in her bedroom. Last Sunday she said, 'I don't like this cupboard in my bedroom. The bedroom's very small, and the cupboard's very big. I'm going to put it in a bigger room.' But the cupboard was very heavy, and Miss Green was not very strong. She went to two of...
  9. elhamanwar

    fiction and short story

    One day a student was taking a very difficult essay exam. At the end of the test, the prof asked all the students to put their pencils down and immediately hand in their tests. The young man kept writing furiously, although he was warned that if he did not stop immediately he would be...
  10. elhamanwar

    زندگی در شعر

    آه این زندگی که من دیدم مردنی خسته عذابی بود بهره من زجام ساقی عمر خون دل بود اگر شرابی بود خشک لب هر سو دویدم لیک چشمه زندگی سرابی بود خانه ای که ساخته ام ز امید چون حبابی به روی آبی بود
  11. elhamanwar

    غزل و قصیده

    دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود عبیر رفت و کار بدولت حواله بود چل سال رنج و غصه کشیدم و عاقبت تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود آن نافه مراد که میخواستم زبخت در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود از دست برده بود خمار غمم سحر دولت مساعد آمدو می درپیاله بود بر آستان میکده خون میخورم مدام روزی ما...
  12. elhamanwar

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ای طلوع چشمهایت دیدنی غنچه لبخندهایت چیدنی کاشکی می آمدی از دورها با نگاهی روشن وبخشیدنی میشدم در دستهای گرم تو همچو گلهای چمن بالیدنی ای فروغ چشمهای انتظار کاش یک شب میشدی تابیدنی
  13. elhamanwar

    شعر نو

    تو از قبیله لیلی من از قبیله مجنون تواز قبیله دریا من از شقایق پر خون همیشه تشنه و پر خون من از نزاد کویرم تو از قبیله لیلی تو صبح خوب بهاری توی که زاده عشقی منم که زاده دردم من از قبیله غمخیز من از سیه شب پاییز زعشق و جاذبه لبریز غم آفرین و غم انگیز تو از قبیله لیلی من از قبیله مجنون
  14. elhamanwar

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    روزگاری که جنون رونق بازارم بود تونبودی که بیای به خریداری من برگ پاییزم و خسته دل از بهر خزان باغبان نیز نیامد که به دلداری من
  15. elhamanwar

    رباعی و دو بیتی

    چون عهده نمی شود کسی فردا را حالی خوش دار این دل پر سودا را می نوش به ما تاب ای ماه که ماه بسیار بتابدو نیابد ما را
  16. elhamanwar

    غزل و قصیده

    دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهرورفیق سفر نکرد با بخت من طریق مروت فرو گذاشت با او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد دل را اگر چه بال و پر از غم شکسته بود سودای دام عاشقی از سر به در نکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم من کاری که...
  17. elhamanwar

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    شبی از سوز دل گفتم قلم را بیا بنویس غمهای دلم را قلم گفت ای بیچاره عاشق نداری طاقت این همه غم را
  18. elhamanwar

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده بودن ناگزیرم
  19. elhamanwar

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    در جهان گمشده ای دارم که از او هیچ نشانی نیست پی او نزد یکایک رفتم دیدم افسوس که با آنها نیست هیچ چیز در این جهان در نظرم بی فروغ رخ تو زیبا نیست زندگی بی تو نگردد زیبا غیر توزندگی زندان فانوسها نیست
  20. elhamanwar

    شعر نو

    در این بیکران پهنه زندگانی که مرگ سیاه است پایان کارش چه میخواهی ای دختر آسمانها زیبا روی که تابوت عشق است بارش شرنگ است:سنگ است:سنگ است وماتم زپا تا به سر بی سراپا سرایم دریغ از همه هر چه بودی برایم دریغ از همه هر چه بودم برایت دوتا نیست بودم هیچ آفریده فرو برده در پهنه پوچ هستی نه دریا شدم...
بالا