اتفاقا سیاوش هم میگه:surprised:
يه دشت سرسبز، يه رود پر آب، يه سد محکم، داشتيم توی سيلاب
ما از خوشی ها، دلهامون آزرد، سد رو شکستيم، دنيا رو آب برد
حالا از اون در و دشت، چيزی نمونده باقی
انگار از اين ميخونه، صد سال رفته ساقی
حالا غم ما، قد يه درياست، جايی که بايد دل به دريا زد، همين جاست
نه...