گفتمش بی تو دلم میگیرد
گفت با خاطره ها خلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد
گفت با خون جگر عادت کن
گفتمش با که دلم خوش گردد؟
گفت غم را به دلت دعوت کن
گفتمش راز دلم را چه کنم؟
گفت با سنگ دلم صحبت کن...:heart::heart:
دکتر شریعتی: من با عشق آشنا شدم و چه کسی اینچنین آشنا شده است؟
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود ،
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم،
و هنگامی تشنه عطش شدم که در برابرم دریا بود و دریا و دریا...
عزیز اتفاقا چون واسه خودم پیش اومده برای توام آرزو کردم چون داشتن یه همراه خوب از هرچیزی با ارزشتره ولی هرجور راحتی . امیدوارم به هرچی آرزو داری برسی...:gol: