من
با دریای چشمانم
دستهای عاصی و پاهای قفل در زنجیر
در ظلمت شنا میکنم
من
به مهربانی خورشید دل بسته ام
به انتظار عابدی می سوزم
دستهایم
در سیاهی ظلمت میپوسند
پاهایم
به خاک دل بسته اند
و عابد من
به انتظار معجزه ، پرده ها را
به کناری زده
تا
عمق دریای تیره یاسم را
با خود
به معراج ببرد ...