نتایح جستجو

  1. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    من او شدم او خروش دریاها من بوته ی وحشی نیازی گرم او زمزمه ی نسیم صحراها
  2. V A N D A

    [IMG]

    [IMG]
  3. V A N D A

    چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ! باز هم ممنون استاد عزیز . [IMG]

    چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ! باز هم ممنون استاد عزیز . [IMG]
  4. V A N D A

    همایش ها و کنفرانس های معماری

    15 ژوییه 1972 ساعت 23/3 بعداظهر ( چارلر جنکز )
  5. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم هیچ میدانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم
  6. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    میرود شادان براه خویش میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضزبه ی سم ستور باد پیمایش مقصد او ... خانه ی دلدار زیبایش
  7. V A N D A

    مرسی بابت تذکری که دادید. درستش کردم. [IMG]

    مرسی بابت تذکری که دادید. درستش کردم. [IMG]
  8. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد تر ا نسیه بهشت
  9. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت مردمان با دیده ی حیران زیر لب آهسته میگویند ... دختر خوشبخت ...
  10. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و در خاک شدیم
  11. V A N D A

    [IMG]

    [IMG]
  12. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    یقینم حاصله که هرزه گردی از این گردش که داری بر نگردی به روی مو ببستی هر دری را بدین عادت که داری کی تو مردی
  13. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    هم شکستی ساغر امروزهاشان را هم به فرداهایشان با کینه خندیدی
  14. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    هم شکستی ساغر امروز هاشان را هم به فردا هایشان با کینه خندیدی
  15. V A N D A

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    نفسم گرفت تو این غربت ملال آور . خدایاااااااا پس کی پاسخ دستهای خشکیده به آسمانت را میدهی ؟
  16. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    مگر پرورده ی باد بهاری چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
  17. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
  18. V A N D A

    مشاعرۀ سنّتی

    هر شب بر آستان جلال تو گویی امید جسم دگر دارم ...
  19. V A N D A

    دل نامه یا نامه دل

    من با دریای چشمانم دستهای عاصی و پاهای قفل در زنجیر در ظلمت شنا میکنم من به مهربانی خورشید دل بسته ام به انتظار عابدی می سوزم دستهایم در سیاهی ظلمت میپوسند پاهایم به خاک دل بسته اند و عابد من به انتظار معجزه ، پرده ها را به کناری زده تا عمق دریای تیره یاسم را با خود به معراج ببرد ...
  20. V A N D A

    کام نگاه

    و قلبم را که فرش زیر پایت کردم ... گرانبهاترین و زیباترین صنع خدا . نگاه کن ...
بالا