تعریف میکرد که یک شب ...
تعریف میکرد که یک شب ...
... موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل ، جای اینکه از جاده اصلی بیاد ، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف میکنه :
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی بیست کیلومتر از جاده دور...