بر سنگ مزار
الا، ای رهگذر! منگر! چنین بیگانه بر گورم!
چه می خواهی؟ چه می جویی، در این کاشانه ی عورم؟
چسان گویم؟ چسان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن،
نمیدانی! چه میدانی، که آخر چیست منظورم؟
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم!
کجا می خواستم مردن!؟ حقیقت...