نتایح جستجو

  1. sara1984

    سلام بهنام جون مرسي خيلي قشنگ بود

    سلام بهنام جون مرسي خيلي قشنگ بود
  2. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    بگذارعشق خاصیت تو باشد !! دست هایی كه با خدای خود خلوت كرده و او را میخواند از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت...
  3. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    نرم کردن فولاد آهنگری بود كه پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا كند. سالها با علاقه كار كرد، به دیگران نیكی كرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشكلاتش مدام بیشتر میشد. روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت ...
  4. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    نرم کردن فولاد آهنگری بود كه پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا كند. سالها با علاقه كار كرد، به دیگران نیكی كرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمیآمد حتی مشكلاتش مدام بیشتر میشد. روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت ...
  5. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    مرد کور روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنارپایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه...
  6. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    یکی از بستگان خدا شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو...
  7. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    به خدا اعتماد کن رفیق داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.اوپس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد. ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را...
  8. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    شرط عشق دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت‌هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می‌رفت و از درد چشم می‌نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله...
  9. sara1984

    سلام نيوشاي عزيز...:heart: از اينكه سلامتيت رو به دست آوردي واقعا خوشحالم:D اميدوارم هميشه شاد و...

    سلام نيوشاي عزيز...:heart: از اينكه سلامتيت رو به دست آوردي واقعا خوشحالم:D اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشي:heart:
  10. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    یک سبد پر از آب یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط بتواند از او تقلید کند. یه روز نوه اش پرسید : پدربزرگ من هر دفعه سعی...
  11. sara1984

    مرسييييييييييييييييي بهنام جون

    مرسييييييييييييييييي بهنام جون
  12. sara1984

    دانشجوی کدوم دانشگاهی؟

    من آزادم;)
  13. sara1984

    سلام عزيزم. ازت ممنونم....

    سلام عزيزم. ازت ممنونم....
  14. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    لطفا مطالب تكراري نزاريد:razz: حداقل به پست هاي ديگه يه نگاهي بندازيد:mad:
  15. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    به نام بي نام او...... عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم . ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون) . تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من ، حال توصیف بنما...
  16. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    قندان نقره ای خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی می کند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث...
  17. sara1984

    کدوم نان رو بیشتر دوست دارین؟

    كاملا موافقم:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
  18. sara1984

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    حرفهای عاشقانه زن و مرد! سالگرد ازدواج 1) زن: عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد. 2) مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟ روز زن 1) زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه 2) مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم اشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟) روز مرد...
  19. sara1984

    مرسي بهنام جون. قشنگ بود:smile:

    مرسي بهنام جون. قشنگ بود:smile:
  20. sara1984

    مرسي بهنام جون.

    مرسي بهنام جون.
بالا