نتایح جستجو

  1. masoudflareman

    امید نباید هرگز خاموش شود ! ...

    هيچوقت نبايد اميدمون را از دست بديم
  2. masoudflareman

    مخ زني!!

    متاسفانه همينطوره
  3. masoudflareman

    عمو سبزي فروش !!! بله...

    داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد: «ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس...
  4. masoudflareman

    WC !!!!

    در آن دورانی که به توالت‌های عمومی در شرق اطمینان کمتری وجود داشت، خانمی انگلیسی در تدارک سفری به هندوستان بود. مهمانخانه کوچکی را که متعلق به مدیر مدرسه محلی بود در نظر گرفت و اتاقی در آن رزرو کرد. چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر؛ در نامه‌ای به مدیر مدرسه سؤال کرد که...
  5. masoudflareman

    ماجراي خورشيد و باد

    روزي خورشيد و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر كدام نسبت به ديگري ابراز برتري ميكرد، باد به خورشيد مي گفت كه من از تو قويتر هستم، خورشيد هم ادعا ميكرد كه او قدرتمندتر است. گفتند بياييم امتحان كنيم، خب حالا چه طوري؟ ديدند مردي در حال عبور بود كه كتي به تن داشت. باد گفت كه من ميتوانم كت آن مرد...
  6. masoudflareman

    يه داستان طنز خنده دار ...

    صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم منشی ام ژانت بهم گفت:”صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“ از حق نميشه گذشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي تولدم يادش بود.تقريباً تا ظهر به كارهام مشغول بودم. بعدش ژانت در زد و آمد تو و گفت:” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست،...
  7. masoudflareman

    كفن دزد!!!!

    آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود، پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟ پدر گفت ، پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند. از تو...
  8. masoudflareman

    امید نباید هرگز خاموش شود ! ...

    چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: ... « من ایمان هستم، واقعا انگار...
  9. masoudflareman

    حسنك!!

    باهات موافقم;)
  10. masoudflareman

    داستان مرد خوشبخت

    ;););)
  11. masoudflareman

    طنز خواندني جغرافياي آقايان و خانمها

    خيلي خوب مي شه تو هم بيا كه همه باهم باشيم :smile:
  12. masoudflareman

    تحليل داستان بز بز قندي !

    قابل شما را نداشت
  13. masoudflareman

    مخ زني!!

    قابل شما را نداشت:gol::gol::gol:
  14. masoudflareman

    حسنك!!

    :que::que::que:
  15. masoudflareman

    آزادي آزادي آزادي!!!!

    :biggrin::biggrin::biggrin:
  16. masoudflareman

    اجراج بخاطر زيبايي!!!

    ببخشيد معلوم شد شما خيلي هم خوش سليقه نيستيد :eek: :eek: :eek:
  17. masoudflareman

    داستان مرد خوشبخت

    :w40::w40::w40:
  18. masoudflareman

    يك داستان تاثير گذار- حتماً بخونيد

    واقعاً ممنونم ازتون خيلي جالب بود
بالا