وقتی سال آخر هنر ستان بودم یه روز تو کارگاه داشتم مدار می بستم بعد هی رفیقم یواشکی میومد وسایل منو برای اینکه منو اذیت کنه بر میداشت بعد چند دقیقه همین طور که داشتم مدار می بستم زیر چشمی دیدم یه دست اومد تو جعبه وسایل من ، منم بدون اینکه نگاه کنم ببینم کیه داد زدم هووووووووو الاغ.....که یدفه...