طبيبان را ز بالينم برانيد!
مرا از دست اينان وا رهانيد!
به گوشم، جاي اين ايات افسوس،
سرود زندگاني را بخوانيد!
.
.
.
هنوزم،چشم ِ دل، دنبال فرداست.
هنوزم سينه لبريز از تمناست
هنوز اين جان بر لب مانده ام را
در اين بي آرزويي آروزهاست.
اگر،هستي زند هر لحظه تيرم
و گر-از عرش- برخيزد صفيرم
دل از اين عمر...