نمی دانستم
گمان می کردم همه چیز دارد زیبا می شود
حس خوبی داشتم با تمام وجود داشتم سعی می کردم باز هم تغییر کنم.باز هم بهتر شوم.باز هم ...
چرا که به من انرژی و امید داده بود
انگیزه ای بسیار یافته بودم...
حکایت عشق من و تو
حکایت قهوه ایست که
امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم
که با هر جرعه اندیشیدم
این طعم را دوست دارم یا نه؟!
و آنقدر گیر کردم میان دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تمام شدن قهوه را نداشتم
تمام که شد فهمیدم
باز هم دلم می خواهد
حتی تلخ تلخ…
امروز با پستچـــــــــــــــــی محله مان
حرفــــــــــــــم شد
که چرا در خانــــــــــــه ما را نمیــــــــــزند!!!!
تو هنوز برایم نامـــــــــــه مینویســـــــــــــــی …
مگه نـــه؟!!ا
من قبرو اصلا دوست ندارم بیشتر بخاطر این که بعد از مرگم میان میشنن اونجا گریه زاری میکنن.از این متنفرم. افرادی که زمان زنده بودنم بهم انرژی منفی میدن بیان اونجا اشک تمساح بریزن. دوست دارم تو یه دره ای پرت بشم جسدمم پیدا نشه. کلا عزا رو دوست ندارم. چون به نظرم عزا وقتی معنی داره که طرف دوست...
نه این که ادم ناامیدی باشم نه. ولی به نظرم کارم دیگه اینجا تموم شده. چه ایران چه یه جای دیگه کلا آرزومه همین فردا همه چی تموم بشه. خشته شدم از این انتظار ..............
خنده تلخ ادمها همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی
کمتر از ادم کشی نیست
گاهی دل انقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره