بخونید خیلی خیلی قشنگه
ساعت 11:47 دقیقه نیمه شب بود....شبو تنهایی و یه سکوت آروم و یواش داشت موزیک گوش می داد .....
سیگار برداشت و روشن کرد و رفت کنار پنجره کام گرفت و به آسمون نگاه کرد....یه شب سرد و آروم،پنجره ی نیمه باز،دود سیگار و آهنگی که پر از خاطره بود...سیگارش تموم شد.پنجره رو بست که...
مگه کسی گفت که خدا نیست ولی واسه یه سری حضورش پرده و واسه یکی کمرنگتر واسه همین شاید کمتر حضورش رو کنارمان احساس میکنیم اگه نبود که یک ثانیه هم میتونستیم یه سری اتفاقاتی که واسمون میافته رو تحمل کنیم حتما هست بله حتما
ولی حضورش در کنار من کمرنگه
دوست دارم همین الان عشقم بهم اس بده یا زنگ بزنه بگه که دیگه نمیتونه دوریمو تحمل کنه و تموم مشکلاتش حل شده و دیگه مشکلی واسه ازدواجمان وجود ن نداره و حرفی که هميشه دوست داشت ازم بشنود ولی من بهش نگفتم رو الان بهش بگم
بگم که خیلی دوستش دارم و عاشقشم، عاشق همینی که هست. ولی فکر کنم واسه این حرفا...
کاملا باهات موافقم ولی مردها دوست دارند همونطور که خودشون در ابتدای رابطه نقش عاشق دلخسته رو بازی میکنن زن هم همونطور باشه و از همون اول عاشق مرد بشه ولی مردها اینو نمیدانند که زنها با مردها فرق دارند. و کم کم عاشق میشند
وقتي هم که زن رو عاشق میکنند میره سراغ یکی دیگه کاری هم نداره که با...
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !