نتایح جستجو

  1. M

    مشاعرۀ سنّتی

    یک نفر اسممو صدا کرد تو بودی یا جیرجیرک آواز می خوند؟ جیرجیرک آواز می خوند
  2. M

    مشاعرۀ سنّتی

    تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند
  3. M

    مشاعرۀ سنّتی

    در میان مهربانیهای من هیچکس در قلب من مأوا نکرد
  4. M

    مشاعرۀ سنّتی

    من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد وز خوابه خوش مستی بیدار نخواهم شد
  5. M

    مشاعرۀ سنّتی

    افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
  6. M

    مشاعرۀ سنّتی

    دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
  7. M

    مشاعرۀ سنّتی

    من که ديده به ديدار دوست کردم باز چه شکر گويمت اي کارساز بنده نواز
  8. M

    مشاعرۀ سنّتی

    زان مي كه داد حسن و لطافت بارغوان بيرون فكند لطف مزاج از رخش نجوي
  9. M

    مشاعرۀ سنّتی

    تا تو رفتی ناگهان باران گرفت اشك در دیده دوباره جان گرفت
  10. M

    مشاعرۀ سنّتی

    تو از تبار خنده و من از تبار شيونم تو از نژاد شيشه و من از نژاد آهنم
  11. M

    مشاعرۀ سنّتی

    در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم كاين چنين رفته‌ست در عهد ازل تقدير ما
  12. M

    مشاعرۀ سنّتی

    دليل راه شو اي طاير خجسته لقا كه ديده آي شد از شوق خاگ آن درگاه
  13. M

    مشاعرۀ سنّتی

    نگارم دوش در مجلس بعزم رقص چون بر خاست گره بگشود از ابرو و بر دلهاي ياران زد
  14. M

    مشاعرۀ سنّتی

    دگر آنک بر گرگ بدرید پوست همه روم یکسر پر آواز اوست
  15. M

    مشاعرۀ سنّتی

    دست از طلب ندارم تا كام من برآيد يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد
  16. M

    مشاعرۀ سنّتی

    شاهد من در جهان نظير ندارد بوى سر زلف او عبير ندارد ابروى همچون كمان بسيست وليكن هيچ كس آن قامت چو تير ندارد
  17. M

    مشاعرۀ سنّتی

    از جان طمع بریدن آسان بود ولیكن از دوستان جانی مشكل توان بریدن
  18. M

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است
  19. M

    مشاعرۀ سنّتی

    تو او را پذیرفتی و دینش را بیاراستی راه و آیینش را
  20. M

    مشاعرۀ سنّتی

    زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت در این شب سیاهم گم...
بالا