از من بگیر غربت این حس و حال را
این لحظه های لعنتی بی زوال را فرصت نمی دهند کمی روبرو شویم
خالی کنیم عقدۀ این چند سال را
لعنت به هرکه گفت سکوت از سر رضاست
ورد زبان خلق نمود این مثال را
دنیای من چقدر بدون تو کوچک است
از من گرفته است غمت اعتدال را
جاری شدن رسالت رود است بی گمان
سدها به رودها...