مادر من فقط یک چشم داشت.من از اون متنفر بودم.اون همیشه مایه ی خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و من رو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم .آخه اون چطور تونست که با من این کار رو بکنه؟
به روی...