حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست
. . . . .
غنچه از خواب پريد ... و گلي تازه به دنيا آمد ...
خار خنديد و به گل گفت : سلام ... و جوابي نشنيد ...
خار رنجيد ولي هيچ نگفت ...
ساعتي چند گذشت ... گل چه زيبا شده بود ...
دست بي رحمي آمد نزديک ...