من تمام تلاشم رو می کنم که دو تا کتابمو چاپ کنم....
تا هم ازم یه چیزی به یادگار بمونه هم مطمئن باشم که کار مفیدی انجام داده ام...
به اونی هم که دوستش دارم بدون ترس از همه چیز میگن که واسم همه ی دنیاست
پدر بزرگم که میاد ایران عاشق یک دختر مشهدی می شه و ازدواج میکنه...:heart:
دو تا عمو های بابام هم وقتی واسه جشن عروسی میان حدودی 2-3 سالی ایران میمونن و هردو از یزد
زن میگیرن... :D
خلاصه که هر سه برادر موندگار میشن ایران...:redface:
نه...
نه رفتم نه بلدم...:biggrin:
ممنونم که قبول کردی
من تبریزو خیلی دوست دارم و خیلی دوست دارم یک روز بیام و از نزدیک شهرتونو ببینم
و البته عاشق اینم که ترکی یاد بگیرم...
آش دوغتونم که محشره....
برای من دوستی با شما افتخار بزرگیه..