ساحل خاموش، در بهت مه آلود سحرگاهان
چشم وا مي كرد و - شايد -
جاي پاها را، نخستين بار، روي ماسه ها مي ديد !
ما بر آن نرماي تردتر، روان بوديم .*
**آسمان و كوه و جنگل نيز، مبهوت از نخستين لحظه ديدار،
با خورشيد !آه، گفتي ما، در آغاز جهان بوديم ؟*
**بر لب دريادر بهشت بيكران صبحگاهان،
ما
چشم و دل،...