ديشب از كوچه تنهايي خود ميرفتم
كه شب از خيره چشمان تو پر شد از غم
زمزمه كردم از آن خاطره دور كه با هم گفتيم :
" بي تو مهتاب شبي باز آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خيره به دنبال تو گشتم ... "
شوق ديدار به دل ماند كه جامم بشكست
در نهانخانه جانم شرر آمد ، دل بست
يادم آمد كه شبي بي تو از آن كوچه...