روزی تو را از پس این آینه بیرون می کشم !
غبارهای غمت را به زلالی آب می بخشم ؛و طراوتی از ماه برایت به ارمغان می آورم ؛از کوچه باغ بهار عطر گیلاس می چینم و آن را بر تنت می آویزم !
هنوز چیزی کم است !برق ستاره ای را می دزدم و در نگاه تو روشن می کنم ؛اما هنوز هم ...آه !
و هنوز یک قرمر کوچک کم داری...