چند قطره باران ....؟
چند قطره باران ....؟
يك لكه ابر، به دست باد آمد
چند قطره ي باران بر دشت تشنه ريخت و تمام شد.
دشت، نعره كشيد : من باران را از ياد برده بودم. اي كاش كه به يادم نمي آوردي.
باد گفت: اين ، تمام توانايي من بود.
و هر اوچي كه بخواند، فرياد خواد كشيد: اي كاش نمي گفتي، و اگر مي...